جدول جو
جدول جو

معنی متعرض شدن - جستجوی لغت در جدول جو

متعرض شدن
سربار شدن، یاد آور شدن مزاحم شدن، متذکر شدن: ... نولری و جانسن... معنی مشهور آنرا که (بهروز را) بهیچوجه متعرض نشده اند
فرهنگ لغت هوشیار
متعرض شدن
خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن، اعتراض کردن، انتقاد کردن، به نقدکشیدن، مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
معروض شدن. (از آنندراج) :
گر ز صد آرزوی وصل یکی بشماری
تا قیامت نشود عرض تمنای دلم.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ دَ)
آزرده شدن. به ستوه آمدن. ملول و دلگیر شدن:
و گاه گاه از انواع تحکم آن حضرت متبرم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). و از قبول ادای مالی که...قرار نهاده متبرم شده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تبرم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متفرد شدن
تصویر متفرد شدن
تک شدن بی مانند شدن یگانه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقرض شدن
تصویر منقرض شدن
بر افتادن از بین رفتن نابود شدن: (سلسله آل مظفر بدست تیمور منقرض شد)
فرهنگ لغت هوشیار
بورطه افتادن فرو رفتن: ... از آن گاو طبعان حماقت پیمای که تا بگردن در او حال تبدل احوال متورط شدند، بکار دشوار افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آوردن، از آن خود کردن، همخوابگی کردن در تصرف خود گرفتن بدست آوردن، آرمیدن با دختر یا زن جماع کردن: امیر هوشنگ دختر را متصرف شد
فرهنگ لغت هوشیار
ستاکیدن شاخه شاخه شدن فرع چیزی شدن، از چیزی مانند شاخه جدا شدن، شاخه شاخه شدن، منتج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحرک شدن
تصویر متحرک شدن
جنبیدن وزیدن لانیدن حرکت کردن جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آزردن آزرده شدن آزرده شدن بستوه آمدن: دل از جان شیرین سیر آمده جان از زندگانی مستلذ متبرم شده
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده شدن پراگنیدن پراکنده شدن: چون چنان بدیدیم همه بگریختیم و متفرق شدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارض شدن
تصویر معارض شدن
((~. شُ دَ))
مقابل شدن، مانع گشتن
فرهنگ فارسی معین
تمرد کردن، نافرمان شدن، سرکشی کردن، عصیانگر شدن، عصیان ورزیدن، یاغ شدن، گردن کشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازبین رفتن، نابود شدن، انقراض یافتن، مضمحل شدن، برافتادن، برچیده شدن، پایان یافتن، اضمحلال یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتراف کردن، اقرار کردن، خستو شدن، اذعان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عرض شدن، گفتن، عرضه شدن، گفته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قداست یافتن، تبرک یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به چنگ آوردن، به دست آوردن، به تصرف خود درآوردن، متملک شدن، تصاحب کردن، در اختیار خود درآوردن، در اختیار گرفتن، آرمیدن، هم بستر شدن، جماع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضرر کردن، زیان دیدن
متضاد: نفع بردن، سود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عذر آوردن، معذور بودن، بهانه آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آماس کردن، باد کردن، ورم کردن، پف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شگفت زده شدن، حیرت کردن، متحیر شدن، تعجب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدبو شدن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیوستن، وابسته شدن، متصل شدن، مرتبطشدن، مربوط شدن، منتسب شدن، انتساب یافتن، آویخته شدن، آویزان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتراض کردن، ایراد گرفتن، خرده گرفتن، انتقاد کردن، واخواهی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعراض کردن، روی گردان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پراکنده شدن، تارومار شدن، جدا شدن
متضاد: جمع شدن، گرد هم آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد